محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

 

 

مراحل زندگی من و ترس از اشخاص:

 

دو سالگی: عباس آقا قصاب، چهار سالگی: نمکی، شش سالگی: بچه دزد، پانزده سالگی: تاریکی، هفتده سالگی: جن، بیست و دو سالگی: تموم شدن حجم اینترنت

 

 

 

حدودا یک ماه پیش تولد بابام بودو منم پول نداشتم واسش چیزی بگیرم، واسه همین رفتم کولرو خاموش کردم، وقتی اومد خونه و دید کولر خاموشه اشک توو چشماش جمع شده بودو توی همون حالت گفت: کار کی بوده؟ منم گفتم قابلی نداشته بابا، تولدت مبارک، فکر کنم خیلی خوشش اوووومدد

 

 

 

من با این سن و سالم هنوز یه وقتایی از تاریکی میترسم! بعد بچه ی فامیلمون که هفت سالشه توی تاریکی نشسته، بهش میگم: توو تاریکی چیکار میکنی؟ میگه دارم با روح اجسام ارتباط برقرار میکنم!! اینا بچه نیستن که هیولاننننن

 

 

 

بابام زنگ زده غذا سفارش بده، میگه: دو تا پیتزا و یه همبرگر ساده، لطفا!!! وقتی قطع کرد بهش میگم چرا نگفتی سه تا پیتزا؟ گفت اگه واست پیتزا میگرفتم گرون درمیومد، واسه تو همبرگر گرفتم... به دو تا پرورشگاه سر زدم گفتن قیافت خیلی آشناست

 

 

 

این پسرایی که شلوار رنگی میپوشن، ابروهاشونم برمیدارن، بگین خب؟، اینا نذری نمیارن در خونه ها؟!!!

 

 

 

دختره کامنت گذاشته: درد زایمان خیلی زیاده!، پسره زیر کامنتش نوشته: درکت میکنم!!!، پیشرفت زیادی داشتن پسرا، دیگه کار از زیر ابرو برداشتن هم گذشته!

 

 

 

یه بار واسم نامه اومد، نامه رو باز کردم هرچی منتظر شدم مثل تو فیلما نویسنده ی نامه شروع کنه به خوندن، ولی نخوند، لحظه ی سختی بود، تمام باورهام فرو ریخت

 

 

 

اولین باری که منو از سرکلاس انداختن بیرون، واسه این بود که ماژیک نمی نوشت استاد گفت: چرا این نمی نویسه؟ منم گفتم دکمشو بزن، استاد دو ثانیه به ماژیک نگاه کرد بعد دیگه هیچی من خودم رفتم بیرون...!

 

 

 

آیا میخواهید همیشه و همه جا بدرخشید؟ به خودتان اکلیل بزنید! من امتحان کردم جواب داد

 

 

 

هی خوشگلا!

 

اوه اوه! چقد زیادین! هیچی بکارتون برسین

 

 

 

منو تصور کنین توو ماشین نشستم دو تا خانومم صندلی عقب نشستن،

 

اولی: گوشیت داره زنگ میخوره

 

دومی: پیداش نمیکنم

 

اولی: نکنه خونه جا گذاشته باشیش

 

منم از خنده داشبوردو گاز میزدمممم

 

 

 

دوسم بهم پفک تعارف کرد، دوتا برداشتم... گفت: خب دیگه بسه....!! برگشت دستش خورد به درخت نصفه پفکش ریخت تو جوی آب...!

 

"کلید اسرار" این قسمت پفک

 

 

 

سر جلسه امتحان بودیم، برگشتم از بغل دستیم که یه دختره بود پرسیدم: لاک داری؟ گفت: چه رنگی؟ مراقبه داشت خودکارو گاز میزد تا نظم جلسه بهم نخوره!!!

 

 

 

جای خالی تو را نه چای پر میکند نه سیگار و نه پاستیل حتی! این بقالی سرکوچمون یه جور لواشک جدید آورده لامصب خیلی خوشمزس فقط اینا جاتو پر میکنن

 

 

 

به کافه چی گفتم همان همیشگی نگاه سنگینش را به چشمانم انداخت و گفت: خفه شو بابا اینجا دو روزه که افتتاح شده!

 

 

 

دیروز با دوستم رفته بودیم واسش کاپشن بخریم فروشنده برگشت گفت: لباس باید به ذات آدم بیاد بیا این کاپشن خوده پوست گاوه درجه یکه یک،! رسما رفیق مارو گاو کرد،هیچی دیگه طفلی از همون روز داره شیر میده

 

 

 

یه شب زنگ زدم به بابام گفتم: بابا یه شارژ برام بخر!

 

نمیدونم چرا یهو آنتن رفت هرچی گفتم الو بابام گفت: انقدر نگو الو صدات نمیاد!

 

 

 

مکالمه ی دو تا از بچه های کوچیک فامیل:

 

اولی: پاشو بریم توی کوچه!

 

دومی: نمی پاشم!

 

اولی: نمی پاشم غلطه باید بگی پاشیده نمیشم!!!

 

 

 

توی شبهای تابستون بود یه بالش گرفته بودم جلوی کولر که خنک بشه بذارم زیر سرم کیف کنم

 

خواهرم اومده بلند داد میزنه مااااااماااااان، مااامااان!

 

این رو بالشش جیش کرده گرفته جلوی کولر خشک شه تو نفهمی!! ( عجب ها )

 

 

امروز از تلفن عمومی زنگ زدم خونمون صدامو عوض کردم بابام گوشی رو برداشت بهش گفتم: ما پسرتون رو دزدیدیم صد هزار تومن بیارین به این آدرس واگرنه پسرتون رو میکشیم، بابام برگشته میگه دویست تومن میدم جوری بکشینش که طبیعی به نظر بیاد!. عجبا!!

 

 

 

تو اتوبوس بودیم با بروبکس راننده با یه خانومه دعواش شد، بعد آقای راننده گفت: جواب ابلهان خاموشیست، خانومه هم سوتی دادو گفت خفه شو پس!!!! خود زنی تا این حد ینی؟

 

 

 

یکی از دوستام عاشق یه دختره شده بود خیلی همو دوست داشتن، بعده یه مدت دختره پیچوند رفت، دوستم اومد گریه میکردو میگفت: عشق و عاشقی دروغه دیگه میخوام مث تو باشم عاشق نباشم، پست باشم، آشغال باشم، عوضی باشم؛ ینی منو ترور شخصیتی کرد واقعا

 

 

 

دیدین این فیلمارو که بچهه گم میشه وقتی پدرو مادرش پیداش میکنن نیم ساعت تو بغل هم گریه میکنن؟ والا ما که بچه بودیم گم که میشدیم بعد از اینکه پیدامون میکردن نیم ساعت کتک میخوردیم

 

 

 

دیروز با دختر خالم توی ماشین نشسته بودیم آفتاب میخورد تو موبایلش چشمش اذیت میشد، اونوقت دستشو گرفته جلوی چشمش حالا منو میگی میخواستم از زور خنده از پنجره بپرم بیرووون

 

 

 

یادش بخیر، بچه که بودم یه آبمیوه گیری داشتیم که وقتی روشنش میکردیم رسما رم میکرد! علاوه بر صدا و ویبره یه دوری هم میزد توو آشپزخونه، بعد بابام منو مامور کرد اینو نگهشدارم تا خودش هویجارو آب بگیره، دقیقا حس اون کارگراییو داشتم که آسفالتو سوراخ میکنن

 

نظرات این مطلب
کد امنیتی رفرش
تبلیغات
محل تبلیغات شما
موضوعات
ورود اعضاء
عضویت سریع
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
لینک دوستان
خبر نامه
تبلیغات
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما
آمار سایت
  • آمار مطالب
  • تعداد مطالب : 456
  • تعداد نویسندگان : 253
  • آمار کاربران
  • افراد آنلاین : 11
  • اعضا آنلاین : 0
  • تعداد اعضا : 3520
  • آمار بازدید
  • بازدید امروز : 893
  • بازدید دیروز : 3,184
  • آی پی امروز : 166
  • آی پی دیروز : 446
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 4
  • بازدید هفته : 893
  • بازدید ماه : 47,356
  • بازدید سال : 252,887
  • بازدید کلی : 4,784,950
  • اطلاعات شما
  • آی پی : 18.118.193.123
  • مرورگر : Safari 5.1
  • سیستم عامل :
  • امروز : دوشنبه 31 اردیبهشت 1403
بگیدپسرید یا دختر کدوم پرچمش بالاست
تبلیغات متنی

پاتوق شادی وخنده

محل تبلیغات شما

محل تبلیغات شما

محل تبلیغات شما

محل تبلیغات شما

محل تبلیغات شما

محل تبلیغات شما

محل تبلیغات شما

محل تبلیغات شما

امکانات سایت
!سلام دوست عزیز
لطفا اس ام اس های زیبای خود را به سامانه پیامکی 09191659840 ارسال نمایید
View My Stats

تلگرام نمکستون اینستاگرام گاومیش

کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " فانی فان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.